ستارهستاره، تا این لحظه: 14 سال و 24 روز سن داره

ستاره مامانی و بابایی

ستاره غرغرو

ستاره من سلام دختر گلم چطوری عشقم امروز خیلی دختر غرغرویی شدی از صبح که بیدار شدی همه اش داری نق میزنی به حدی که دیگه نتونستم تحمل کنم وسرت داد کشیدم خیلی ناراحتم مامان جون منو ببخش عشقم  آخه از وقتی بیدار شدی زودی گریه کردی وهمونجا تو تختت گفتی چرا برام لاک نیاوردی بهانه گیریات از همون موقع شروع شد خیلی غر زدی  سر صبخانه بهانه گرفتی گفتم  بریم جیش کن ودست وصورتتو بشورم بازو گریه کردی خلاصه هر چی بگم کم گفتم عشق مامان ولی حالا داری با شیرین زبونی هات دلمو ضعف میدی قربرونت برم برای اینکه خودتو تو دلم جا کنی هی میری ومیای ومنو میبوسی قربون لبای کوچولو موچولوت میگی بابایی پشت در گیر استاده شذه بیا درو براش باز کن عزیزم آخه بابایی...
15 ارديبهشت 1392

بابایی

دختر عزیزم میخوام برات بگم که بابایی تو یه فرشته اس توی زندگی ما درست مثل خودت آخه بابایی خیلی خوبه خیلی مهربونه هر کاری از دستش برای بیاد برای آسایش ورفاه ما انجام میده همیشه میخواد یه کاری بکنه که من وشما رو راضی نگه داره حتی  وقتی از سرکار میاد با وجود تمام خستگیش تو کارهای خونه بهم کمک میکنه دیروزم باهام کلی باقالی پاک کرد همه اش میگه کجا بریم که حوصلتون سر نره وقتی که بابایی دیر از کار میاد شما همه اش بهونشو میگیری همه اش دم در می ایستی تا بابایی بیاد وقتی هم میاد خیلی خسته اس ولی با این حال باهات بازی میکنه البته اگه چرت نزنه که کاملا حق داره آخه هر روز ساعت 6بیدارمیشه قربون دل مهربرونش هانی  بابایی عشق مامانی وستاره
15 ارديبهشت 1392

نقاشی دخترکم

عزیز من الان پیش مامانی نشستی وداری نقاشی می کشی ازت می پرسم چی کشیدی میگی موش وخرگوش قربون دستای کوچولوت قربونت برم که چپ دستی عزیزم میگی مامانی با لب تاب کار نکن بیا باهم نقاشی بکشیم میگی مامانی الان خورشید میکشم درختم میکشم بکش گلم تا من از کنار تو بودن بیشتر لذت ببرم تا عشق کنم و روزی  هزار بار خدارو شکرکنم که گلی مثل تو رو به من وبابایی داده
22 فروردين 1392

بدون عنوان

دیدی گفتم داری بیدار میشی دست وصورت قشنگتو شستم گفتی مامانی گرسنمه صبحانه میخوام الانم داره تخم مرغ آبپز میخوری آخه خیلی دوست داری نوش جونت عشقم  
22 فروردين 1392

بدون عنوان

ستاره طلا مامان الان که دارم برات یادداشت میذارم مثل فرشته ها پاک ومعصوم خوابیدی توی تختت اینقده ملوسی که نگو میدونم الان که بیدار بشی میگی  مامانی ببین صبح شده خورشید خانم اومده سلام صبح بخیر هلو گود مونگینگ کوجولوی سه ساله من داری بیدار میشی میخوام برم سراغت تا چشمای قشنگتو ببینم
22 فروردين 1392

امیدوارم روزی برسه که بتونی یادداشتهای مامانی روبخونی ستاره زندگیم همیشه بدرخش

سلام عشق مامانی دخترقشنگم نفسم ببخشید که اینقدر دیر برات یادداشت گذاشتم آخه همه اش مشغول رسیدگی به خودت بودم ولی مطمین باش از این به بعدبرات یادداشت میذارم آخه دیگه برای خودت خانمی شدی واگه بیام سر کامپیوتر کمتر شیط.نی میکینی شیرین زبونم امیدوارم روزی برسه که بتونی یادداشتهای مامانی وبابایی رو بخونی ستاره زندگیمون همیشه بدرخش
22 فروردين 1392