ستارهستاره، تا این لحظه: 14 سال و 24 روز سن داره

ستاره مامانی و بابایی

پیش بندنقاشی

سلام گل مامانی عروسکم  قربونت بزم چقدر خانم شدی مامانی امروز ک بابایی از سرکار اومد خ خسته بودسرما هم خورده بود وبی حوصله بودبعدازاینکه ناهار خوردیم من وبابايي از خستگی خوابمون برد شما هم برای خودت بازی کردي رفتی بقول خودت تو غارکمد دیواری اتاق فانوس کوچولوست رو هم برده بودی ک اونجا روشن بشه تازه رمز گوشی بابایی رو نمیدونم چطوری یاد گرفتی شيطونک باهوشم حتی سراغ تب لت هم رفتی بود وقتی بیدار شدیم دیدم یه عالمه از عروسکهاتم چیدی روی مبل وبراشون تولد گرفته بودی و اصلا صدات درنیومده بود ک ما استراحت کنیم مرسی گلم بعدش ک بیدار شدیم بابابايي رفتیم بیرون صندلی اپنت رو برات کوتاه کردیم آخه خیلی بلند بود وارست میشدی ولی حالا دیگه راحت میتونی بشين...
25 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام عشق مامانی صبح بخیر خانمم امروز صبح ساعت شش بیدار شدی کلی بابابايي حرف زدی و براش شیرین زبونی کردي حتی وقتی میخواست بره اداره بدرقه اش کردی گلم بعدشم اومدی بمن گفتی مامانی بيدارشو ولی. من گیج خواب بودم گفتم یک کم بخوابیم وتو تا الان ک ساعت ده ونيمه خوابی قربونت برگ ک مثل فرشته ها میمونی عشقم دوستت دارم بوس بوس  
25 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام بهونه قشنگ مامان برای زندگی عزیز دلم ستاره زندگی من.         قربونت برم مامانی الان ک دارم برات پیام میدارم ساعت دوازده شبه شماوبابايي لالا کرديد یکدفعه دیدم یه فرشته کوچولو تو تاریکی اومد کنار من نگو اون فرشتهدخترگلم بوده بغض داشتی وگريه میکردی ميگفتي مامانی خواب دیدم ميمونمو انداختی دور ترسیدم بهانشو گرفتی  قربونت برگ عشق مامان  من چیزایی رو ک دوست داری دور نميندازم فدات شم۰امروز از صبح درگیر کارهاي مهد کودک شما بودم برای ثبت نام و دکتر وآزمايشهات عصر هم دوباره برديمت برای دندونهاي کوچولوت  آخرین دندون بالات سمت چپ یک کم پوسیدگی داشت ک خداروشکر درست شد توکوچولوي نازم توبغلم بودی واز ترس ميلرزيدي &nbs...
25 شهريور 1393

بدون عنوان

  سلام نفس مامانی همه زندگی من چقدر دلم تنگ شده بود برای اینکه برات مطلب بذارم گل زندگی مامانی وای دختر کم چقدر عاشقتم توهم زندگی منی عروسک الان ک دارم برات مطلب میذارم مثل فرشته ها رو تخت من وبابايي خوابیدی الان ساعت سه وسی سه دقیقه نصفه شبه تو عادت داری تو اتاق خودت بخوابی ولی چون خاله سمیه اینا خونمون هستن تو اتاق شما خوابیدن شما اومدی پیش ما تازه گریه میکردی وميگفتي مامانی دوست دارم تو اتاق خودم بخوابم  قربونت برم  ک اینقدر وخانمي ودرکت بالاست ک تا بهت گفتم مامان خاله اینا مهمانمون هست بذار راحت باشن زود پذیرفتی عشق مامان الان خ خسته ام بقيشو بعد برات می نویسم بای بای گلم بوس بوس شب بخیر
22 شهريور 1393

یه روز بد

سلام ستاره جونم مامانی فدات بشه گلم تورو خدا منوببخش دیروز باهات دعوا کردم آخه خیلی عصبی وکلافه بودم به خاطریه چیزی که خیلی بد بود بابایی میدونه تو هم خیلی گیر میدادی حتی وقتی از کلاس زبان آوردمت حاضر نبودی کفشاتو در بیاری نمیدونی چقدر گریه کردی تا منم طاقتم طاق شد.خلاصه خیلی ناراحتم کلی به خاطر اینکه باهات دعوا کردم نشستم گریه کردم عشقم منو ببخش تو همه زتدگی منی امید منی نفسمی گلم . دوستت دارم. ...
6 شهريور 1392

نفس مامانی

سلام نسس مامانی سلام عشق مامانی شیطون کوچولوی من اصلا نمیشه واست مطلب بذارم کلی خاطره وشیرین کاری ازت دارم که بنویسم ولی فرصت نمیشه بخدا اصلا تنبل نیستم الانم که دارم برات مینویسم ساعت دو نصفه شبه تو وبابایی خوابید حدود نیم ساعت پیش بیدار شدی آب میخواستی بهت آب دادم بعدش گفتی مامانی برو جیش کن بیا پیشم بخواب  آخه تنها تو اتاقت میخوابی عزیزم خانمم فدات بشم مامانی چند وقته کمتر به حرفم گوش میدی منم کلافه میشم بعضی وقتها خیلی  عصبانی میشم ولی زود پشیمون میشم آخه تو گل یه دونه منی نفسم مامانی قشنگم  ...
13 مرداد 1392

اولین اردو

سلام عشق مامان عروسک قشنگم مبارکت باشه امروز اولین اردوی زندگیتو رفتی وقتی اومدی دم مهد منتظرت بودم خیلی بهت خوش گذشته بود بغلت کردم از خوشحالی میخندیدی و غش میرفتی نمیدونی چقدر از خوشحالیت خوشحال بودم دست خانم روزبان درد نکنه که منو تو عمل انجام شده گذاشت وگرنه معلوم نبود کی راضی بشم بفرستمت  خیلی برای رفتنت دو دل بودم صبح بردمت مهد ولی خاله ها گفتن همه بچه ها دارن میرن سرزمین عجایب شهر بازی ستاره تنهاس گناه داره بذار بره واین شد که تو کوچولوی نازم  اولین اردوی عمرتو رفتی انشااله سالهای سال زنده وشاداب باشی وبتونی اردوهای زیادی بری وبهت خوش بگذره قربونت بره مامانی .مامان بوس کنه مامان لوس کنه
31 ارديبهشت 1392

زبون کوچولوت

ستاره من عشق مامانی سلام  دیروز میخواستم برات بنویسم که چندروز پیش من وبابایی چی کشیدیم ولی اینقدر غر زدی واذیت کردی  که هرچی یادداشت برات گذاشتم یادم رفت ذخیره کنم وهمه اش پرید خانمی آره عزیزم حالاکه رفتی مهد ونیستی غر بزنی برات مینویسم اولا که جات خیلی خالیه دلم برات یه ذره شده بعدشم بقیه ماجرا نفسم چند روز پیش درست روز مادر 12 اردیبهشت 1392بعداز ظهر توی مهدتون جشن بود من و تو باکلی خوشحالی کم کم میخواستیم آماده بشیم که بریم مهد بابایی هم سر کار بود. متاسفانه یه اتفاق بد افتاد تو رفتی پیش میز کامپیوتر وبا صندلی بازی کردی که یکدفعه صندلی خورد توی صورت قشنگت الهی بمیرم یه دفعه دهن کوچولوت پر از خون شد دنیا روی سرم خراب شد داشتم دیو...
16 ارديبهشت 1392